شامگاه دیشب، دوشنبه، حوالی ساعت 9:15 بعد از ظهر، با اتومبیل از خانه خود خارج شدم. در حوالی خیابان زند شیراز، در نزدیکی خانه یکی از خویشانم، احساس کردم چند اتومبیل در تعقیب مناند. از راننده، آقای وحید غلامی، خواستم مرا در مقابل خانه فوق پیاده کند و بدون مکث به راه خود ادامه دهد. با توجه به تاریکی و شلوغی کوچههای فرعی خیابان زند شیراز (پشت بیمارستان سعدی) به سرعت، در فاصله یک توقف کوتاه، از اتومبیل خارج و وارد خانه مذکور شدم و راننده با اتومبیل، که شیشههای عقب آن تیره است، به راه خود ادامه داد. مشاهده کردم که یک دستگاه اتومبیل سمند سفید، که نور قرمزرنگ دوربین فیلمبرداری از درون آن نمایان بود، در حال تعقیب و فیلمبرداری از اتومبیل من است. با موبایل با راننده تماس خود را حفظ کردم. اطلاع داد که سه اتومبیل (یک سمند سفید، یک پژو 405 مشکی و یک پراید هاچ بک سفید) در تعقیب وی هستند. راننده حدس میزد اتومبیلهای فوق متعلق به نیروهای امنیتی است زیرا سمند سفیدرنگ دارای دو آنتن و هر سه اتومبیل فاقد پلاک بودند. توجه فرمایید که این حادثه در شب 18 تیر (سالگرد حادثه کوی دانشگاه تهران)* در خیابانهای پرتردد شیراز رخ داد که علیالقاعده در تحت نظارت شدید امنیتی بود ولی هیچ کس ممانعتی از تردد اتومبیلهای فاقد پلاک نمیکرد!
در ساعت 9:30 آقای غلامی (راننده) اطلاع داد که در یکی از خیابانهای خلوت سه اتومبیل فوق راه تردد وی را مسدود کردهاند. در لحظات بعد تلفنهای من به وی مکرر قطع و دو سه بار وصل شد. یک بار فرد ناشناسی چند ناسزا به من گفت و اعلام کرد که «جنازه راننده را تحویلت خواهیم داد.» در تماس دیگر، فریادهای آقای غلامی را میشنیدم که نالهکنان میگفت: «آقای شهبازی کمکم کنید، مرا کشتند.» و در تماس بعد، شنیدم که فریاد میزد: «اینها اراذلاند.»
اینجانب در ساعت 9:37 بعد از ظهر با موبایل معاون اداره کل اطلاعات فارس تماس گرفتم بدین امید که اداره فوق از طریق دستگاههای ردیاب الکترونیکی بتواند با ردیابی موبایل آقای غلامی وی را بیابد. متأسفانه، این تماس و تماسهای مکرر من با ایشان بدون پاسخ ماند. پس از نومیدی از پاسخ اداره اطلاعات، در ساعت 9:46 دقیقه به پلیس 110 ماجرا را اطلاع داده و شماره اتومبیل و محل تقریبی ربودن آقای غلامی و شماره موبایل وی را در اختیار گذارده و ماجرا را به عنوان سرقت و آدم ربایی عنوان کردم. این تماس با پلیس 110 چند بار تکرار شد و هر بار با اصرار خواستار تلاش برای جلوگیری از فاجعه قتل یا شکنجه آقای غلامی شدم.
سرانجام، در حوالی ساعت 10 شب نوجوانی با موبایل آقای غلامی تماس گرفت و سپس گوشی را به وی داد و او ناله کنان محل رها شدن خود را در بلواری خلوت، بالاتر از میدان کوزهگری شیراز، اطلاع داد.
در اسرع وقت، اینجانب و تعدادی از بستگان و خویشان در محل حاضر شدیم. پلیس 110 نیز حضور داشت و در حال تحقیق بود. با اظهارات آقای غلامی، که هماکنون به شدت مضروب و در اتاق مجاور اینجانب در حال استراحت است، روشن شد که اتومبیلهای فوق به تصوّر اینکه اینجانب، عبدالله شهبازی، در صندلی عقب اتومبیل حضور دارم (زیرا متوجه خروج سریع من در کوچه تاریک محل خانه خویشاوندم نشده بودند) راه را بر وی میبندند و در حالیکه سلاحهای کمری خود را به دست داشتند در عقب ماشین را، با هدف شلیک به اینجانب، باز میکنند و زمانی که متوجه فقدان من میشوند، سه تن از چهار سرنشین اتومبیل پژو، که هر سه اسلحه کمری و بیسیم به دست داشته و خود را «مأمور اطلاعات نیروی انتظامی» معرفی کردند، در اتومبیل من نشسته و اقدام به ربودن آقای غلامی با اتومبیل میکنند. مقاومت آقای غلامی در قبال فشار آنان، که منجر به تهدیدات مکرر با اسلحه کمری مسلح و ضربههای شدید با ته اسلحه کمری و مشت به سر وی میشود، سبب میگردد که تلاش ربایندگان برای بردن اتومبیل به بیابان نافرجام بماند. سرانجام، آقای غلامی، بهرغم ضربات شدید، اتومبیل را به جدول پیادهرو بلوار میکوبد و به سرعت از ماشین خارج میشود. با متوقف شدن حرکت اتومبیل، سه فرد مسلح فوق نیز خارج شده و یکی از آنان با چوبی شبیه به باتوم، که از زیر پیراهن بلند خود خارج میکند، و دو نفر دیگر با مشت و لگد و ته اسلحه کمری به شدت وی را کتک میزنند. سرانجام، وی را در چمن گل آلود خوابانیده و گلوی وی را فشار میدهند. آقای غلامی بیحس میشود و ربایندگان به تصوّر اینکه نامبرده به قتل رسیده او را رها میکنند. در این اثنا، جوانی 15- 16 ساله، کلاسور به دست، از راه میرسد و ربایندگان پیکر آقای غلامی را رها کرده و با اتومبیل پژو 405 از محل حادثه میگریزند.
جناب آقای رئیسجمهور
حادثه فوق در شب هیجدهم تیر، سالگرد فاجعه کوی دانشگاه، در حوزه استحفاظی یکی از شهرهای بزرگ و مهم ایران رخ داد؛ در شبی که باید امنیت و حفاظت بیش از مواقع دیگر مورد توجه نیروهای امنیتی و انتظامی باشد.
جناب آقای رئیسجمهور
روشن است که هدف از این توطئه قتل اینجانب بود. اظهارات آقای وحید غلامی دال بر اینکه مهاجمین مسلح ابتدا با حالتی تهاجمی و آماده شلیک در عقب اتومبیل (محل مورد انتظار آنها برای نشستن من) را گشودند و تهدیدها و الفاظ رکیک آنان علیه من گواه بر این مدعاست؛ و زمانی که از یافتن من نومید شدند راننده را ربوده و در تلفن به من اعلام کردند که جنازه رانندهات را تحویل خواهیم داد.
جناب آقای رئیسجمهور
حدود پنج ماه پیش، در پی خطری که برخی مقامات عالی مملکتی به دلیل پژوهش اینجانب درباره مفاسد اقتصادی در فارس متوجه من میدانستند، دو تماس با مقامات امنیتی و انتظامی استان فارس گرفته شد. در تماس نخست، از آقای بشیری، مدیرکل اطلاعات فارس، خواسته شد که اداره متبوع ایشان امنیت جانی مرا تأمین نماید. معهذا، به دلیل عدم رضایت برخی مقامات نهاد فوق از تحقیقات اینجانب، از وزیر تا مدیرکل فارس و معاونین ایشان، در این زمینه اقدامی ننمودند. دوّمین تماس مقامات مملکتی فوق، با سردار علی مؤیدی، فرمانده نیروی انتظامی فارس، انجام گرفت. در پی این تماس، اینجانب با آقای مؤیدی دیدار حضوری کردم ولی نامبرده به بهانههای مختلف از پذیرش امنیت جانی من استنکاف ورزید. توجه فرمایید که هر دو نهاد امنیتی و انتظامی فوق تابع دولت و از نظر قانونی باید متبوع ریاستجمهوری باشند.
اینجانب در اوّلین فرصت در سازمان قضایی نیروهای مسلح فارس حضور یافته و به دلیل حادثه فوق شکایت خویش را علیه اطلاعات نیروی انتظامی تقدیم خواهم نمود زیرا مهاجمان با نشان دادن کارت ادعایی خود را مأمورین اطلاعات نیروی انتظامی معرفی کردهاند. بهعلاوه، تردد سه اتومبیل فاقد پلاک و مشکوک در خیابانهای شلوغ شهر شیراز و اقدام آن در ترور نافرجام اینجانب و ربودن و ضرب و شتم آقای وحید غلامی و نیز ربودن اتومبیل اینجانب بیانگر تبانی یا ضعف فاحش نیروهای امنیتی و انتظامی شهر شیراز میباشد. آقای وحید غلامی چهره سه تن از ربایندگان را میتواند شناسایی کند و بهگفته وی افراد فوق یکدیگر را با القاب «حاجی»، «سید» و «جناب سروان» خطاب میکردند. عجیبتر اینکه، بهرغم اطلاع سریع اینجانب به پلیس 110 دال بر ربودن آقای غلامی مأمورین فوق به محض یافتن پیکر مضروب نامبرده به جای امداد به جستجو در اتومبیل پرداخته و اعلام کردهاند که طبق اطلاع واصله ماجرا «کیس مواد مخدر» است! این نیز قرینهای است بر وجود دستهای مشکوک در ماجرای فوق.
جناب آقای رئیسجمهور
اینجانب، به دلیل نگارش کتاب 1461 صفحهای «زمین و انباشت ثروت: تکوین الیگارشی جدید در ایران امروز» نه تنها آماج هتاکیهای برخی مطبوعات و سایتهای مفتری و بیاخلاق قرار گرفتهام، که هوّیت گردانندگان آن را به زودی اعلام خواهم کرد (که متأسفانه در پشت برخی نهادهای مقدس سنگر گرفتهاند) بلکه از سوی برخی مقامات استان نیز هدف انواع اقدامات ایذایی، از پروندهسازیهای قضایی تا درج مطالب افتراآمیز در مطبوعات محلی، قرار دارم. یک نمونه، مطلب مندرج در صفحه اوّل روزنامه سبحان (مورخ 30 خرداد 1387) است که طبق اطلاع موثق به سفارش آقایان محمدحسن حائری (پسر و رئیس دفتر امام جمعه شیراز) و مهرزاد خرد (مدیرکل منابع طبیعی فارس) و سردار علی مؤیدی (فرمانده نیروی انتظامی فارس) درج گردیده است.
متأسفانه، هماکنون اقدامات ایذایی از سوی کانونهای زورمند و زرسالار فارس برای هتک حیثیت و جان و مال اینجانب گسترهای خطرناک یافته و به تهاجم مسلحانه برای ربودن و قتل من رسیده است. از آن مقام محترم تقاضا دارم مطالب مورد ادعای من در کتاب فوق مورد رسیدگی جدّی قرار گرفته و زراندوزان مفسد و همدستان صاحب مقام آنان تحت پیگیرد قانونی قرار گیرند.
اینجانب برای فارس و فضای حاکم بر آن متأسفم. متأسفم که فارس عزیز را چنین در چنبره سلطه مافیایی کانونهایی بهغایت فاسد و بیاخلاق میبینم. توصیهای نیز برای این آقایان دارم: تقاضا دارم، از این پس کسانی که قصد «عنایت» به مرا دارند با لباس رسمی و با در دست داشتن حکم مأموریت رسمی «وظیفه» خود را انجام دهند؛ در غیر این صورت مسئولیت پیامدهای حملات مسلحانه از این قبیل و پاسخهای تدافعی متقابل و مشابه از سوی دوستداران بنده با خود ایشان خواهد بود.
* 18 تیر 1378 (زمان وقوع فاجعه کوی دانشگاه تهران) یکصد و پنجاهمین سالگرد اعدام علی محمد باب، بنیانگذار فرقه بابی، در تبریز به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر بود. نمی دانم این تقارن تصادفی است یا معنای دیگر دارد.